آیلین عبدی هستم، نویسندهای که عاشق هویت و عنوان کاری یا شغلی خود است.
من زندگی را با الفبای نگارش توصیف میکنم.
به عقیدهی من کسی که از احوالات خود ننویسد، درست مثل فردی است که در سفر به طبیعتی بکر یا بازدید از یک مکان گردشگریِ معروف، عکسی ثبت نکند! او گویی زندگی را هدر داده است.
من اکنون دانشجوی *کارشناسی رشتهی زبان و ادبیات فارسی* در تهران هستم و با عشق و نهایت توجه و احترام به علایقم این رشته را بین صدها رشتهی مختلف دانشگاهی برگزیدم؛ من حرفهی نگارش را از روز های کودکی دوست میداشتم.
از انشاهای همیشه بیستِ کلاس های مدرسه گرفته تا چاپ کتاب هایم که حتی به چاپ دوم و سوم هم رسیده اند.
حوالی روز های پاییزی سال هزار و سیصد و نود و هفت، طی ماجرایی اتفاقی که همیشه از حکمتش در زندگی ام یاد می کنم با ناشری ماهر و عالی و بی نظیر به نام *آقای مهندس میلاد رضوانفرد* آشنا شدم که نام انتشاراتش هم *نسل روشن* بود، فرآیند انتشار و چاپ اولین اثرم را با انتشارات نسل روشن آغاز کردم و همه چیز به بهترین شکل ممکن پیش رفت و سرانجام اولین کتاب من در فروردین ماه نود و هشت به چاپ رسید و در سی و دومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در ششم اردیبهشت ماه نود و هشت رونمایی شد.
اولین اثر رسمی من با نام «جریان عاشقانه ها» با ژانر درام، دلنوشته ها یا همان نثر های فارسی از سوی انتشارات نسل روشن از آن روز به بعد در تهران و سایر شهرستان های کشور توزیع شد و از همین سو استقبال مخاطبین و خوانندگان گرامی به خاطر جدید بودن سبک و ژانر کتاب باعث اتمام کتابها در چاپ اول شد! و چاپ دوم جریان عاشقانهها کمتر از چهار ماه صورت گرفت و میان این روز های خوشرنگ! عضویت رسمی اهل قلم ایران را هم گرفتم.
تشویق های خانواده و دوستانم و حمایت های مخاطبین من را به فکر چاپ کتاب رمانی انداخت که ایده داستانش روز به روز در ذهنم گستردهتر میشد؛ پس از صحبت با جناب مهندس رضوان فرد ناشر خوب و بی نظیر انتشارات نسل روشن، نگارش رمان یا همان داستان بلند را تمام کردم و فرآیند چاپ و نشر دومین اثر من در قالب کتاب رمان با ژانر ”درام_اجتماعی” در آبان ماه نود و هشت آغاز شد و مثل گذشته به بهترین نحو ممکن پس از ثبت در خانه کتاب و کتابخانه ملی و کسب مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در اسفند ماه نود و هشت به چاپ رسید؛
عنوان دومین اثر مستقل من
«جاده ای به مقصد آسمان» است که روایتش را عاشقانه دوست دارم و هر بار میخوانم برایم تازگی دارد، اما پس از انتشار دومین اثرم به طور رسمی، در روز های میانی اردیبهشت نود و نه افتخار عضویت رسمی و اصلی صندوق اعتباری هنر نصیبم شد و رسما فهمیدم که یک هنرمند واقعی شدهام و با کتاب هایم میتوانم ذهن هزاران نفر را تحت تاثیر قرار دهم! حوالی روز های زمستانی سال نود و نه هم هنرکارت رسمی ایرانی به اعضای صندوق اعتباری هنر تعلق گرفت و من هم شامل این حس ناب دریافت هنرکارت شدم.
و بعد از آن هم، کتاب جادهای به مقصد آسمان خوش درخشید و علاقه مخاطبین محترم نیز باعث چاپ دوم آن در روزهای پاییزی سال هزار و چهارصد شده است. جایزه ادبی سیمین، اولین جایزه رسمی ادبی است که من آن را برنده شدهام، البته پس از بارها شکست و سال ها تلاش این طعم شیرین پیروزی به کامم در اردیبهشت هزار و چهارصد خوش آمد و من خداراشاکرم که نگاهش همیشه به راس فعالیت هایم بوده است و حال در سومین دوره برگزاری جایزه ادبی سیمین، داستانی با عنوان *زندگی به رنگ تغییر* به قلم من برندهی این جشنواره شد.
در روز های زمستانی همان سال طلایی (نود و هشت) هم قلمم به قلم نویسندهای دیگر که از همکارانم در عرصهی نگارش بود، گره خورد! و کتابی بسیار بسیار متفاوت حاصل این شراکت شد؛ کتابی با عنوان «ساحل بیکران عشق» با ژانر درام در قالب نثر فارسی، که سومین اثر من و شانزدهمین اثر شریک هنرمندم سرکار خانم میترا جوکار است. این کتاب را بسیار خاص میدانم، چون زمان و حساسیت بالایی صرف چاپ شدنش کردیم و البته تلفیق دو حس، دو قلب و دو نبض به عقیدهی من نتیجهی جالبی را به بار نشانده است. البته از شراکت و کار مشارکتی انواعِ تجربه هارا کسب کردم که همهی آن ها مثبت و خوشایند نیستند! و دربارهاش در همین سایت شخصیام نوشتهام؛ با همهی این اوصاف، ساحل بیکران عشق کتاب سوم و در واقع سومین اثر رسمی من میباشد.
همچنین در تابستان نود و هشت هم تدریس فنون نگارش در قالب سخنوری و فنون سخنوری در قالب نگارش را آغاز کردم و هنرجویان زیادی را در این زمینه فعال کرده ام و از سوی موسسه مدرک داده ام… .
باری
تا اکنون اتفاق های خوبی برای من در مسیر نویسندگی افتاده و این ها را همواره مقدس می دانم و میخواهم در اینجا برای شما از این مسیر زیبای نوشتن حرف بزنم.
از احوال خوب حاصل از نوشتن میگویم…
از دانستن علمی ادبیات فارسی…
از حواس پاکی که الفبا به وجودمان پژواک میکنند، در اینجا بشنوید…
با من همراه باشید….
#آیلین_عبدی