صبر…

کاش می‌شد هر چیزی را آن زمان که انتظارش را داریم، به دست آوریم.
کاش می‌شد هر آن‌کس را که عاشقانه دوست داریم در اوج هنگامی که شعله‌ی مهر و محبت در قلبمان در حال فوران است، به آغوش بکشیم.
کاش می‌شد ثروت را موقعی که می‌خواهیم، داشته باشیم‌.
کاش دیدار کسی که دلتنگش هستیم را درست در حوالی همان کوچه پس کوچه‌های بارانیِ دلمان، حس کنیم.
کاش می‌شد هر چه که برای داشتنش هیجان داریم، همان موقع برایمان مهیا شود‌.
کاش می‌شد زندگی را تهی از آینده ساخت آینده‌ای که هیچکداممان اطمینانی به آمدنش نداریم.
کاش می‌شد صبر را از تمام لحظات زندگی فاکتور گرفت! می‌دانی چرا؟
چون صبر حسی است مانند داروی ژلوفن! 💊

درد را تسکین می‌دهد اما آهسته آهسته از درون تورا می‌سوزاند…
صبر قلب را ذوب می‌کند! قلب با صبر بسیار، یواش یواش تبدیل به یک عضله‌ی عادی می‌شود که فقط شمارا زنده نگه می‌دارد؛ زندگی بدون داشتنِ افراد یا‌ چیزهایی که دوستشان دارید! حقیقت تلخ این است که آن عضله روزی خسته می‌شود و دیگر نمی‌تپد.

درست همان‌هنگام، همه‌ی آن کسانی که عاشقانه دوستشان داشته‌اید با همه‌ی آن چیزهایی که ذوق داشتنشان را می‌کردید، می‌آیند!
اما دیگر هیچ تفاوتی نمی‌کند آمدن یا نیامدنشان…
این است حقیقت روزگار.

همین و دگر هیچ…
آیلین عبدی
چهاردهم فروردین ماه هزار و چهارصد و سه…

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط