تَریٰ یا لَنتَرانی؟
در حکایات قرآنی و دینی آمده، هنگامی که حضرت موسی به کوه سینا میرسد خطاب به خداوند میگوید:«اَرَنــی؟»←ببینمت!
اما در پاسخ میشنود:«لَن تَـرانـی»←هرگز نخواهی دید!
این قصه را کم و بیش اکثر مردم جامعه شنیدهاند و عموما برداشتی عادی از آن دارند.
اما از منظر ادبیات مطمئنا مقایسهای در ذهن مخاطبان غریبه با ادبیات، شکل نگرفته است.
پس به سراغ سه دیدگاهِ متفاوتِ شاعران ایرانی نسبت به این حکایت میرویم و آنهارا بررسی میکنیم.
سعدی که در بیشتر مواقع نگاهی عاشقانه به وقایع، اتفاقات و شنیدهها دارد؛ اینبار انگار تصمیم گرفته «منطقی» باشد و از این زاویه ماجرای طور سینا و حضرت موسی را به نظم بکشد.
سعدی میگوید:«چو رِسی به طور سینا، اَرَنی مَـگـو و بُـگذر که نَـیَـرزَد این تمنا به جوابِ لَـنتَـرانی»
سعدی بر این باور بوده که برای پاسخی که قرار است منفی باشد نباید پرسشی ارائه کرد؛ در حقیقت ارزشِ این را ندارد که در مقابل درخواستت پاسخی متضاد بشنوی. پس سعدی حضور خداوند را در ذهن و قلب کافی میداند.
و اما حافظ که عاشقانه سراییده و عاشقانه زندگانی را گذرانده اینبار هم عاشقانه به سمت توصیف شاعرانهی این اتفاق میرود.
حافظ میگوید:«چو رِسی به طور سینا، اَرَنی بِــگو و بُـگـذَر! تو صدای دوست بشو! نه جوابِ لَنتَرانی!»
آری، حافظ در تمام اشعارش چه در برابر معشوق آسمانی و چه در برابر معشوق زمینیاش فروتن و متواضع بوده و برای داشتن و در کنارِ معشوق بودن همهی سختیها و حتی پستیهارا به جان خریده است.
در اینجا نیز بر این باور است که باید درخواست را علنی کرد و شنیدن پاسخ منفی یا مثبت مهم نیست! مهم این است که صدای یار شنیده میشود و در واقع مفهوم پاسخ اهمیتی ندارد همین که پژواکی احساس میشود کافیست… درست مثل شعری که در آن میگوید:«در بندِ آن مَـبـاش که نشنید یا شنید!» حافظ معتقد است که قانون عاشقی کردن این است که عاشق به خواسته و آرامش معشوق توجه کند و بس! و هرگز رفتار، عشق بازی و طلبِ خودش را منوط به واکنش معشوق نکند. پس حافظ همین که موسی حضور خداوند را حتی با پاسخ منفی بشنود را شایسته دانسته است…
و اما مولانا، مولانایی که از مثنوی گرفته تا فیه ما فیهاش عطر و بویی از عرفان دارد در اینجا هم با نگاهی کاملا عارفانه و عاقلانه، بیتی بدین شرح میسُـراید:«اَرَنی کسی بگوید، که تورا ندیده باشد! تو که با منی همیشه چه تَــری چه لَـنتَـرانی!»
مولانا اینگونه دلِ شنونده را میرباید و حتی سبب میشود که انسان تمام و کمال شیفتهی قافیه و قلم او شود.
مولانا بر این باور است که خداوند درهر لحظه و هرجا همراه آدمیست و اگر انسان بر این امر واقف باشد دیگر ضرورتی ندارد که بخواهد نشانی از خداوند را نظارگر شود. مولانا میگوید من که میدانم خدا با من است چه اورا ببینم چه نبینم!
این دانستن و فعلی که علمِ انسان را به حضور همیشگی خداوند سوق میدهد؛ زیباترین توصیفی است که از ماجرای کوه سینا و حضرت موسی میتوان داشت.
آری
تو که با منی همیشه، چه تَــری چه لَــنتَــرانی…*
خدا با ماست…
همین و دگر هیچ…
آیلین عبدی
بامداد هشتم اسفند ماه هزار و چهارصد و یک…
3 پاسخ
سلام به خواهر هنرمندم آیلین عبدی،
قبل از هر چیز به تلاش، اعتمادبه نفس، جسارت ، شجاعت و اشتیاقتون که در این چند کار گزیده نمایان بود احترام میذارم و بابت اینکه انسان هدفمندی هستید تبریک میگم۰
حالا:
پیشاپیش از زبان تند و صریحم که برگرفته از طینت و خلق اینجانب میباشد و به صداقت آن باور دارم، عذرخواهم۰
و اما بعد:
بفرمایید این سه بیت در کدام منظومهء این بزرگواران میباشد؟
البته که تحلیل زیبایی بود اما برای شما که حرفه ای کار میکنید اشاره به سند الزامی است۰
درود بر شما جناب ابوفاضلی بزرگوار
ممنونم که وقت گذاشتید و گشت و گذاری در سایت من انجام دادید!
من همیشه طالبِ شنیدن نقد بوده و خواهم بود.
سپاس که در غالب پست هایی که خواندید نظر ثبت کردید🙏🏻
اما در رابطه با سوالتون
من این ابیات را از استادی کهنهکار و صاحب اثر شنیدم که همواره سخنانشون رو سند قرار میدهم.
بسیار عالی تحلیل تون خوب بود لذت بردم
ممنون از محبتتون خانومِ آیلین