حق، پیروز و جاودانه است!…

به نام خدا

روایتی از پیروزی حق بر اساس حقیقت می‌نویسم…

حوالی دو سال پیش در مجموعه‌‌ی فرهنگی ادبی معتبری فعالیت می‌کردم که حتی با اینکه جایگاه شغلی مورد علاقه‌ام را نداشتم اما ماندم چون یقین داشتم تجربه‌ای ارزشمند برایم به یادگار خواهد ماند. اسم آن مجموعه به تنهایی به رزومه‌ی شغلی هر شخصی، چنان ارزشی می‌بخشد که همکاری طی سالیان سال با بخش‌ خصوصی‌ای که تنها یک شخص مدیر همه‌ی امور باشد؛ هرگز چنین ارزنده نخواهد بود. باری…پس از گذشت مدتی در همان نیمه‌ی دوم سال ۱۴۰۱ با توجه به تحولاتی که در تمام ابعاد جامعه به دنبال تغییر وزرا اتفاق افتاد؛ این شرکت پُرآوازه‌ی فرهنگی نیز دستخوش دگرگونی‌هایی عظیم شد که متاسفانه هیچکدام به نفع شهرت و میراث آن‌جا، بخصوص بقای اعتبارش نبود! به عنوان عضوی بسیار کوچک، شاهدِ فرونشست دیوار موفقیت آن‌جا بودم که روز به روز وضعیت بدتری پیش می‌آمد. گویی یک انتصاب اشتباه به مثال ضرب‌المثل معروف، خشتی کج شده بود که معمار، خواسته یا ناخواسته آن را نهاده بود و در نتیجه تا انتهایی که مشخص نبود کجاست، کج‌تر از قبل می‌شد… من و جمعی دیگر از افرادی که مسئولیت‌های جزئی داشتیم با تکیه بر دانش و تجربه‌ی شخصی که مدیریتمان را به عهده داشت؛ تصمیم به ترک دسته‌جمعی محل کارمان گرفتیم و این به معنای ختم همکاری با آن مجموعه بود. ماندن و بالا رفتن از همان دیوارِ کج‌رفته تا ثریا برای همه‌ی ما به ویژه همان مدیرِ شریف، اقدامی آسان بود! اما نبضِ وجدان این فرصت را به او نداد تا بماند و همراهِ نالایقانِ ناآگاه از اندک باقی‌مانده‌ی اعتبار شرکتِ فرهنگی قدیمی استفاده کند. آری گروهی به سرپرستیِ انسانی شریف، رفتند و فقط شرافتشان بود که همراه خود بردند!… در حالی این وداع اتفاق افتاد که گروهی دیگر بدون داشتن حتی کمی علم و آگاهی مربوط به این حوزه، برای تک‌تک صندلی‌ها سمت مشخص کرده بودند تا بیایند، بنشینند و بمانند. یقینا وجود خدا، حق و عدالت را فراموش کرده بودند… اما برای ما شاهدان، ایمان به اینکه هر لحظه خدا، حاضر و ناظر است کافی بود تا تماشا کنیم که در آخر چه خواهد شد. حالا پس از گذشت حدود دوسال از آن روز، نتیجه‌ای رقم خورد که من را به یاد جمله‌ای در روایتی معروف از معصومان(علیهم السلام) انداخته است:«چه بسا که باطل در ابتدا خودنمایی می‌کند و جولان می‌دهد اما جولان، جوش و خروش موقت است؛ از این رو، در روایتى آمده است:«لِلْباطِلِ جَوْلَةٌ وَ لِلْحَقِّ دَوْلَةٌ» باطل تنها جولان دارد و چهره‌ی نفاق و فریب او پس از مدتى آشکار می‌گردد؛ اما هیئتِ پایدار، ازآنِ حق است و حق تا همیشه جاودانه مى‌ماند…

حالا با کنار رفتن و حذف همان خشتِ کج به همراه دیوارِ بلندِ فروریخته‌اش، باطل چهره‌ی واقعی خودش را نمایان کرده و حق با خشتی متوازن وارد میدان شده است تا دیواری مستحکم و سالم بسازد. خدای حاضر با نظارتش به من و تمام افرادی که شاهد گذران این ایام بودیم، ثابت کرد که هرگز هیچ امری از دید او نهان نخواهد ماند. حالا همان مدیر شریف با شرافتی که همراه خود برده بود؛ بازگشته تا بماند و بسازد؛ البته با جایگاهی شایان‌تر و برازنده‌تر، می‌دانم که نه طمع می‌ورزد و نه رویاهای دست‌نیافتنی در ذهن می‌پروراند! او با بینش، خرد و علاقه‌ای که دارد؛ سزاوارِ رهنمود دادن و رهبریِ گروهی بی‌گزند است تا به نحوی احسنت توسعه را خلق کند و گسترش دهد و از همه مهم‌تر، خدا، همان خدایی که دیوارِ تا ثریا کج رفته را از میان برچید، تا حق جاوید شود؛ پشت و پناه اوست…

.

اینکه نمی‌توانم با توجه به سایر تعهدات کاری‌ام به شرکتی دیگر، تا مدتی یا شاید تا همیشه همراه این دیوارِ سالم در راه علم و ادب رشد کنم، قطعا حکمتی نهان دارد و خواست خداست. اما حالا پس از دعای خیر و بدرقه‌ی عزیزانی که دوباره به این راه در جهت احیای میراث ادبی ارزشمند ایرانمان قدم گذاشته‌اند؛ می‌خواهم به شرافتِ انسانی که صبر و توکل را در مسیر پیشرفت در جامعه به من آموخت؛ افتخار کنم و خداراشاکرم که فرصت زیستن در کنار بندگان نابش را به من عطا کرده است.

بامداد آخرین روز از بهمن ماه سال ۱۴۰۳

آیلین عبدی

به اشتراک بگذارید

5 پاسخ

  1. به نام خدا
    جدیدا چقدر گنگ می نویسید شما!!؟؟
    اسم ببرید
    از افراد
    از نشریه ها
    از هرکسی که دارید در موردش می‌ نویسید
    چرا مد شده آخه آدم باید بگرده ببینه شما کجا مشغول بودی
    حالا کجا مشغولی
    اسم مدیرتون چی بوده
    چه سمتی داره

  2. الان شما در کدوم مجموعه هنری مشغول به کار هستید؟
    همینی که نوشتید به خاطرش نمیتونید برگردید به جایی که دلتون پیششه

  3. سلام خانم عبدی
    حتما که این مجموعه یک انتشارات بوده چون بعید میدانم شما در حوزه دیگری وارد کار شوید.
    اگر لطف کنید و اسم این انتشارات را بگویید عالی خواهد شد

  4. با درود فراوان خدمت شما دختر ایران زمین
    من که بسی لذت میبرم از خواندن نوشته هایت، قلم زدن تو یکی از دلایل وب گردی من است؛؛؛ خداروشكر که نجات پیدا کرده اون نشر قدیمی، اسمش رو نمیگم چون اگر میخواستی بگی خودت مینوشتی
    به هر حال حیف بود که کلا نابود بشه
    با آرزوی احیای تمام نشریات و فعالیت های ادبی

  5. شما خودتون هم جزو افراد شریف جامعه هستید که خداوند فرصت زندگی در کنار آدم های خوب را به شما عطا کرده است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط