بخشی از دغدغه‌‌های اهل‌قلم در جامعه‌ی امروزی…

اینبار از زاویه‌ای جدید نگاه شمارا به زندگی یک نویسنده، جلب می‌کنم.
از دغدغه های مالی بی‌پایان یک نویسنده می‌نویسم.
از سالیان بسیار دور و قرونی که ما حتی دیدی نسبت به آن ها نداریم؛ نویسنده ها حضور داشته‌اند.
همیشه قلم، جزئی است همراه و جدانشدنی از زندگیِ همه‌ی مردم در همه‌ی اقشار و بلکه‌ همه‌ی جوامع.
آیا تابه حال به نوع زندگی این قشر نگاهی کرده‌اید؟
روزگاران هر چه پیش‌رفت و پیشرفت در آن گسترش یافت، مردمان از کتاب فاصله گرفتند.
برای فهم آسان تر← شاعران معروفی که همه، آن‌ها را می‌شناسیم در کاخ‌ها قلم می‌زدند و در واقع، نویسنده‌ی *دربار* بوده اند و مرفه ترین زندگی ها را در زمان خودشان تجربه کردند. در حکایت‌ها آمده که شاهان ارزش بسیاری برای کاتبان و نویسندگان دربار های خود قائل بوده‌اند.
اما با گذشت زمان، حالا نویسندگان، ضعیف‌ترین زندگی‌ها را تجربه می‌کنند و امرار معاش آن‌ها به دشواری در گذران است. حتی پس از پرواز آن ها هم، برای جسم خسته‌شان روی زمین به سختی و با هزار دوندگی، یک متر جا در میان هنرمندان می‌دهند.
اگر صرفا فقط شغل کسی نویسندگی باشد؛ قطعا آثار فاخری نتیجه‌‌اش خواهد بود؛ اما به قیمت چه چیزی یک اثر خوب توسط نویسنده خلق می‌شود؟ به قیمت گرسنه ماندن خانواده‌اش یا حسرت داشتن یک وسیله‌ی مورد علاقه‌اش که مدت ها پشت ویترین است!.
تیراژهای کتاب‌ها سال به سال رو به کاهش هستند. در دهه‌های هفتاد و هشتاد تیراژ‌ها دست کم بین‌ پنج‌هزار تا هزار بود که پشت سر هم تجدید چاپ می‌شد اما حالا نهایتا به پانصد می‌رسد و ممکن است هرگز به چاپ دوم نیز نرسد.
افسوس به حال جامعه‌ای که کتاب‌های حتی بسیار معروف جهان، سال‌ها در انبار می‌مانند و در آخر باید به رایگان اهدا شوند تا خواننده‌ها جذب خواندنش شوند…
افسوس به حال دنیایی که دغدغه‌ی یک نویسنده، هزینه‌های زندگی‌اش است.
افسوس به حال دنیایی که در آن سایت‌های فروش لوازم آرایشی و لباس آنقدر ترافیک بالایی دارند که کالا‌های میلیونی در آن ها کم‌تر از یک ساعت به فروش می‌رسند ولی سایت‌های فروش کتاب یکسال تبلیغ می‌کنند و در آخر با پنجاه درصد تخفیف باید کتاب‌ها را بفروشند اما باز هم درصد کمی راغب هستند که کتاب بخرند.
نویسندگان معلمان جامعه هستند و ناجیان بشر! این جمله‌ی خانه‌ی کتاب و ادبیات است که به مناسبت روز قلم برای اعضا پیامک شد‌.
اما حقیقت این است که ما نویسندگان جامعه احوال خوبی نداریم. حال دلمان خوب است اما حال زندگانی‌مان آشفته. قلب‌هایمان آرام هستند ولی ظاهرمان خسته.فکرمان گرسنه نیست ولی شکم هایمان گرسنه.
در اینجا حقیقت با واقعیت تناقض دارد به قول فاضل نظری←واقعیت با حقیقت در منافات است.
نویسندگان جامعه خسته‌اند.
خسته از شب بیداری‌هایی که نتیجه‌اش در تمام کتابفروشی‌ها موجود است ولی هواداری ندارد.
خسته‌ به خاطر اینکه چاپ کتاب‌هایشان را به خرید سکه و دلار ترجیح داده‌اند.
خسته برای اینکه صفر‌های موجودی حساب هایشان بیشتر از هفت، هشت تا نمی‌شود.
خسته‌ از هیجان‌هایی که هر ماه برای تسویه حساب با کتابفروشی‌ها دارند و انتهایش هیچ می‌شود.
خسته‌‌اند اما برای اینکه عشق در وجودشان است ادامه خواهند داد؛ نتیجه‌اش گنگ است ولی هیچ‌چیز جلودارشان نیست.
ما می‌نویسیم و به سخن خدا اعتماد داریم زمانی که از قلم سوگند یاد کرده است.

همین و دگر هیچ…

آیلین عبدی

ششم شهریور هزار و چهارصد…

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط