سال هزار و چهارصد و یک تمام شد.
دلم نمیخواهد از آن جملههای کلیشهای که یکسری عزیزان آمدند و یکسری دیگر رفتند! بنویسم!!!
میخواهم منطقی باشم مثل همیشه.
بهار هم مانند دیگر فصلهاست. برای آمدن پاییز هم میشود اینگونه شاد بود و حتی میتوان به استقبال تابستان رفت! زمستان و تابستان هم فصلهای خوبِ خدا هستند؛ همانطور که پاییز عاشقانه است؛ بهار هم روشن و زیباست. پس برتری بین اینها وجود ندارد!
اما اینکه نو شدن با بهار است این فصل را بین انسانها عزت بخشیده؛ درست مثل عزیزتر شدن یک فرزند در بین اعضای خانواده که در اکثر مواقع هیچ علتی دال بر بهتر بودن او نیست و هیچ منطقی پشتِ علاقهی افراد به آن یک فرزندِ عزیزتر شمرده شده وجود ندارد. بگذریم…
هزار و چهارصد و یک تمام شد و من به جرات میگویم که یکی از بهترین سالهایی بود که تا به این لحظه در زندگیام تجربه کردم.
مجموعا تمام ماههایش سرشار از عصارهی عشق بود و من یقینا اگر بیست سال دیگر از هزار و چهارصد و یک صحبتی به میان بیاید با تبسمی لطیف از آن یاد خواهم کرد.
هزار و چهارصد و یک تمام شد و من اکنون جشن پایانش را میگیرم و همیشه بر این موضوع پایبندم که نباید برای اتفاقاتی که نمیدانیم در آینده چگونه رخ خواهند داد جشن بگیرم؛ پس این نوروز به پاس از هزار و چهارصد و یک است.
این سال به من استقلال هرچه بیشتر از قبل را آموخت و من را درست در میانههایش به استقلالی که معدود همسالانم به آن رسیدهاند، رساند.
اولین سال از قرن چهاردهم تمام شد و من عاشقانه از او سخن میگویم چرا که او نیز بسیار عاشقانه با من خو کرد و دست دوستی و حمایت در دستان من گذاشت. من در این سال در هیچلحظهای تنها و ناامید نشدم و خدارا اکنون از این بابت شاکرم.
هزار و چهارصد و یک به ناگهان در پنجمین ماهاش به من مسیری که پر از تفاوت و تجربه بود را نشان داد و میدانست من اصرار به کسب تجربههای نو دارم.
به همین خاطر در نیمهی دوم سال با دنیایی مواجه شدم که هرگز آن را پیشبینی نمیکردم.
دنیایی که فقط قدرت و توانایی من تابآوریِ آن را داشت؛ دنیایی که اگر در آن محکم نمیایستادم به شکست ختم میشد.
دنیایی که ماندگاریاش به کوشش و تلاش من بستگی داشت و حتی علاقهی من باعث شد تا همین ثانیههای پایانی سال نیز مشغول باشم. اکنون من با همهی سختیها با آن دنیا رفیق شدهام؛ عاشقانه ماندم و حال نتیجهای فراتر از آنچه در معنای «نیک» میگنجد را میبینم.
من آن دنیای متفاوتی که در اواخر تابستان هزار و چهارصد و یک با او غریبه بودم را اکنون بخشی مهم و رکنی جدانشدنی از زندگیام میدانم…
صبر نیز آموزهای بود که دلم میخواهد جزو برگزیدگان توشهی پربار این سال نامش را ذکر کنم، صفتی که با خودش همهی موفقیتهارا نصیب آدمی میکند و هرچه بیشتر با آن انس بگیریم؛ بیشتر طعم شیرین پیروزی را خواهیم چشید.
باری
سال هزار و چهارصد و یک آرام آغاز شد، پرهیجان ادامه یافت و حال نیز آرام، غنی از آرامش و خاطرات نیک خاتمه یافت. این بهترین فرمولِ ماندگار شدن است.
در انتها فقط آرزومندم که سال هزار و چهارصد و دو هم از دوست بزرگترش آموخته باشد که اینگونه و حتی بهتر و شایستهتر همهی مارا تا پایانش همراهی کند و فراموش نکند که از همین لحظههای شروع تا ثانیههای آخر، سلامتی اولین دعا و خواستهی همهی انسانهاست…
همین و دگر هیچ…
دقایق پایانی سال یکهزار و چهارصد و یک.
شروع دومین سال قرن چهاردهم هجری خورشیدی 1402
آیلین عبدی