به نام خدا
زندگی آدمی همواره بر پایهی نرسیدنها و ناممکنها بنا شده است.
از همهی کتابهای فراوان انگیزشی و حتی جملات و ویدیوهای اینچنینی که امروزه بسیار مورد استقبال قرار میگیرند میگذریم و به فلسفه و حقیقت میرسیم.
به بیان ساده میتوان در تمام آثار «لارس اسونس» و «آلبرکامو» و بسیاری از صاحب نظران و صاحب قلمان این رشته، به اصل و حقیقت پی ببریم.
مثلا لارس اسونس در کتاب فلسفهی تنهایی در کل تلاش میکند تا به مخاطب ثابت کند همیشه تنهاست! حتی اگر در کنار دیگران باشد؛ او معتقد است تجربهی هر فرد در مواجهه با هر اتفاقِ خوب و بد متفاوت است و در نهایت باید تنها با آن تجربیات کنار بیاید. لارس اسونس همچنین در کتاب «فلسفه دوستی» که انتظار میرود محتوایی متضاد فلسفه تنهایی داشته باشد؛ تقریبا به تکرار مباحث کتاب فلسفه تنهایی میپردازد و انگار جدای از فلسفه، دلش هم از دوستیها پُر است!.
اما «آلبر کامو» هم با موضوع فلسفه نوشته و شهرت بسیاری نیز بین علاقمندان دارد.
او نسبت به لارس اسونس کمی آرامتر آدمی را با حقیقت روبرو میکند.
کامو در کتاب «دلهره هستی» بر این معتقد است که خوشبختی و محال هر دو باهم ارتباط مستقیم دارند اما انسان میتواند در طول زندگی باهرکدام که طالب است همراه شود.
یعنی←ناممکن شدن خوشبختی غیرقابل انکار است اما میتوان بال و پری به خوشبختی داد و با آن همراه شد. برای مثال گاهی اوقات در یک خانواده به هر دلیلی(حتی به اشتباه) بعضی فرزندان بیشتر مورد توجه و حمایت والدین قرار میگیرند و بدیهی است که پیشرفت و موفقیت بیش از بقیهی فرزندان نصیب آن فرزند عزیز شمرده شده میشود.
پس آلبرکامو هم میگوید انسان با شور و شعور خود قادر است تا خوشبختی را در مقابل محالات برگزیند و سپس با آن به شناختنِ فلسفهی باقی ابعاد زندگی بپردازد.
باری
اکنون میخواهیم دریابیم که ادبیات و شعر چه جایگاهی در برابر ناممکن های زندگی یا به بیان لارساسونس همان تنهاییِ مطلق و به بیان آلبرکامو محالات دارد؟
اصلا شعر قابل استناد برای یک موضوع میتواند باشد؟
آیا شعر و ادب به ویژه در ایران که سرزمین شعر است قابلیت تمثیل در جهت تفهیم شدن مباحثی اساسی چون فلسفه را دارد؟
حال به سراغ کتاب«ادبیات و فلسفه در گفتوگو به کوشش «رابرت پاسلیک» نوشتهی «هانس گادامر» میرویم.» در بخشی از کتاب، فیلسوف گادامر به شرح زندگانی و قافیهی گوته شاعر معروف میپردازد.
گادامر نویسنده این کتاب به دنبال معیار اخلاقی در اشعار این شاعر میگردد و با بندها تشریح و تفسیر در نهایت میگوید فعالیت هنری این شاعر و همهی افرادی که با کلمات و ادبیات زندگی میکنند به صورت «حکمت» در جهان جاری میشود.
همینطور گادامر معتقد است اشعار صرفا تعلیمی نیستند بلکه سرشت شاعرانهی حقیقی دارند؛ سرشتی که از روح شاعر پدیدار شده و احساسیت که بنیاد و اساس زندگانی خواهد بود. این احساس چیست؟
در ادامه نیز میگوید شاید اشعار دارای جدیت های اخلاقی نباشند اما حقیقت های اخلاقی بدون هیچ اصرار و آموزشی به خواننده با میل باطنی او تحمیل میشود.
پس دریافتیم که شعر با زبانی شیوا بیانگر حکمتی است که افراد شاید به جز شعر هرگز به درکش نرسند.
پس شعر به آسانی قابل استناد است و باید در هر زمان تاریخی با بیانی متفاوت تفسیر و معنا شود.
اما شعر که برای ایران و ایرانی است چرا غالبا از فراق و دوری سخن میگوید؟ به مبحث ابتدای متن میرسیم.
همان ناممکنها و محالاتی که از دیدگاه دو فیلسوف شرح داده شد.
حال با کمی تفکر و ورق زدن انواع شعر در همهی قالب ها از کهن گرفته تا نو از قصیده گرفته تا غزل میبینیم که شاعران در همهی بازههای تاریخی در جوامعی متفاوت با ادیانی گوناگون در نهایت یک حرف واحد را برای گفتن دارند همان
ناممکنها همان محالاتی که دنیا بر پایهی آنها بنا شده است.
حالا با نگاهی به قرآن کریم نیز درمییابیم که خداوند هم بر این موضوع تاکید داشته و مارا در آیات فراوانی به این اصل میرساند.
برای مثال در جز سیام قرآن کریم سورهی مبارکهی بلد میخوانیم که (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ← ما انسان را در سختی و رنج آفریدیم. پس با همهی این مثالها فهمیدیم که آدمی بیقرار خلق شده و این رنج نامتناهی است و تا روز مرگ ادامه خواهد داشت…
انسان در زندگانی سالها برای داشتن یک زندگی نرمال تلاش میکند و پس از سالها هنگامی که شرایط زندگی مطلوبی برایش محقق میشود دیگر هیچ هیجانی برای بهرهمندی از آنرا ندارد.
آدمی در سنین جوانی اسم انواع خودروهارا یاد میگیرد و همهی مشخصاتشان را حفظ میکند به امید اینکه بتواند صاحب یکی از بهترینهایشان شود اما….. در مقابل پیرمردی فرتوت و خسته در خیابانهای شمال تهران با همان خودرو در پی یافتن کلینیکهای درمانی و مطبهای پزشکانی است که بتواند به کمکشان کمی بیدرد زندگی کند.
زنی سالخورده با عینکی قطور در تلاش است تا الفبای کیبورد موبایلی که آخرین تکنولوژی روز در آن پیاده شده است را بخواند و بتواند شمارهی شبای بانکیاش را برای یکی از مستجرانش تایپ و پیامک کند!.
یک جوان بیست ساله در خیابان با دیدن دستگاه بستنی قیفی مثل یک بچهی پنج ساله هوس بستنی نمیکند.
یک انسان پنجاه ساله و بیشتر در میانسالی هرگز مثل یک جوانِ سی و چند ساله دوست ندارد پشت فرمان ماشینهای آخرین مدل بنشیند و در واقع تفاوتی ندارد با چه خودرویی روزگارش را سپری کند…
از این دست مثالها فراوانند و همه یک نتیجه مشخص خواهد داشت اینکه «تجربهی هرچیز در زمان خودش شیرین و لذتبخش است».
ما نمیتوانیم دست به تغییر این تفاوتها بزنیم. اما چه چیزی در این بین است که میتواند شفای ما باشد؟
چه چیزی است که تجربهی واقعیاش به داشتن تمام مادیاتی که مثال زده شد میارزد؟
چه احساسی است که گادامر هم در سرشت شاعران و ادب دوستان آن را کشف کرد؟
این چه چیزی است که میتواند همان خوشبختی که آلبرکامو هم دربارهاش نوشته و انگار لارساسونس تجربهای از آن ندارد را به انسان نصیب کند؟
با بیتی از صابر ادیب شاعر کهن ایرانی به سوالات فوق پاسخ خواهم داد.
«گویند که هرچیز به هنگام بُوَد خوش/ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام؟!»
آری آن نیرویی که نجات آدمی را به عهده دارد تنها عشق است.
عشقِ حقیقی حتی در فراق هم زیباست!.
استاد شهریار در شعری معروف میگوید:«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا/بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا» شهریار در تمام مدت این فراق، عاشقانه زندگی کرده و حالا از این ناراحت است که تواناییِ بخشیدن تمامِ خودش را برای یار ندارد. او از یار دلگیر نیست…
و مرحوم افشین یداللهی هم در سرودهای تند، درست است که از یار دلگیر است و تکتک واژگانش از غرور و دلتنگی سرشارند اما حضور یار را با همهی آن دلخوریها با آغوش باز پذیراست.
«زنگار هارا شستهام دور از کدورتهای دور/آینهای روبه توام اما کنارت نیستم!»
پس دیدیم که به سرودهی صابر ادیب تنها حسی که در همهی احوالات در این هستی وسیع خوشایند و لذتبخش خواهد بود فقط و فقط عشق است.
عشقِ واقعی با انتظار هم زیباست!.
عشق اگر زلال باشد؛ وصال هم خواهد داشت.
این عشق همان احساسی است که بال و پردادنش مارا به خوشبختی که کامو در کنار محالات به آن اشاره داشت، میرساند. خوشبختی که اسونس به جهت نداشتن ادراکی از آن آدمی را همیشه تنها خوانده است.
خوشبختی که تمام شاعران با حقیقتهای اخلاقی به حکمت از آن سرودهاند و نویسندگان نیز نوشتهاند.
آری
لذت عشق تمام لذات آن تفاوتهایی که مثالهایشان را بالاتر خواندیم، خنثی میکند؛ از داشتن خودروی آخرین مدل و رانندگی در شمال تهران گرفته تا صاحب چندین ملک و استفاده از تکنولوژی روز دنیا…
عشق، عشق، عشق
عشق حتی تحمل آن رنجی که خداوند هم در کتاب آسمانیاش به آن اشاره دارد را بر انسان آسان میکند.
من حالا به این میاندیشم که انسان تنها برای تجربهی حقیقی این حس است، که به دنیا آمده؛ تجربهی عشق…
همین و دگر هیچ…
آیلین عبدی
بامداد بیست و یکم مرداد هزار و چهارصد و دو…
آخرین نظرات: