به نام خدا
می خواهم از سالی بنویسم که جزر و مد دریای عاشقانههایمان هر بار به گونهای عجیب، قدرت عشق را به رخمان کشید. سیصد و شصت و اندی روز که گاه احساساتمان را به بازی گرفت و همه را خاکستر کرد و گاهی هم در شیرینترین روزهایش هیجان روزی دلبرانه را با حضور عاشقانهی آنهایی که دوستشان داریم در ذهنمان حک کرد.
در این هنگام از چهار فصلی مینویسم که دلهرهی خیالمان در تلخترین روزهایش در محاصرهی نگرانی در آمده بود.
سالی که همچون سالهای دهههای گذشتهی عمرمان، چرخِش چرخ بیرحمش را با همان غرور همیشگی، نشانمان داد و با دستِ گلچینش بیرحمانه مهربانانی را از شاخه چید و به یادگار برای خودش برد و چیزی نگذاشت جز حس کردن جای خالیشان برای ما اهل زمین!…
میخواهم ساده بگویم بیایید اکنون نفرتهای قلبمان را با نیتی به پاکی دوست داشتنهایمان از وجودمان خارج کنیم و بسپاریم به اسفندماه نود و هشت و با حس های خوبِ به جای مانده، عاشقانههایمان را با قلمی از جنس ابدیت در روحمان ماندگار کنیم و بعد برای لبخند لبهای آنهایی که دوستشان داریم، دعا کنیم.
اینگونه یک خاطره، یک حس خوب و بارانی از جنس خوشحالی برای زندگی کردن در دنیایی که ۳۶۵ روز دیگر لایق آن بودیم در وجودمان نقش میبندد…
نمی دانم قرار است در نود و نهمین بهار زمینِ قرن ما چه اتفاق هایی بیفتد.
چه کسانی قرار است بمانند و چه کسانی چمدان رفتن بستهاند.
اصلا مشخص نیست که حتی آنهایی که دلمان را به وجود همیشگیشان قرص کردهایم، ۹۹ را می مانند و یا…
حتی خودمان، آری خودمان هم از سفر آسمانیمان خبر نداریم.
ولی مهم این است که اکنون با خیالی آسوده، دفتر ۹۹ را باز کنیم و روحمان را با همهی خوبترین خاطرات ۹۸ غنی کنیم و با عشق در بهار جریان دهیم و با هم بودنمان را به دست فروردین بسپاریم.
همین و دگر هیچ
آیلین عبدی
بامداد بیست و هشتم اسفند هزار و سیصد و نود و هشت…
آخرین نظرات: