آن روز که غبار این ایام را از قلبهایمان پاک کند چه زمانی میرسد؟
آن روزی که با گرگ و میش صبح، طراوت، عشق و آرامش را با خود به همراه داشته باشد.
روزی که قلبهای عاشق در فراق یار نباشند.
روزی که صبح آن با نظارهکردن چشمهای او و در آغوشش آغاز شود.
روزی که تمامش با احساسی به جنس عشق بگذرد و شب نیز با بوسهای نشانه رود همهی زیباییها.
روزی که با خبرهایش وجودمان احساسی همچون آبتنی در ظهرهای تابستانی را داشته باشد.
روزی که در آن آرامش رخنه شود بر همهی لحظاتمان؛ آرامشی که نگرانِ فرارش نباشیم.
روزی که کلیدی به سوی تکرار داشته باشد؛ بیایید بماند، بماند و بماند.
آری میآید آن روزی که از وصف خودش هم بهتر باشد. من به پیشوازش نشستهام، بیا تماشا کن این آرزو را.
همین و دگر هیچ…
آیلین عبدی
بیست و نهم بهمن ماه هزار و چهارصد و دو
آخرین نظرات: