هنر چیز عجیبیست…مانند یک تله میماند؛ یک تله با طعمهای خوشمزه.
هنگامی که فردی مبتلایش شود؛ زندگی جدیدی به رویش گشاده خواهد شد؛ یک زندگی نو با نگرشی نو اما با همان انسانهای سابق.
هنر، تمامِ هستی انسان را محاصره میکند و به باتلاقی خوفناک میکشاند.
از دور و در ابتدا آنقدر زیبا و جذاب است که آهستهآهسته همهی زندگانی و حتی روحِ آدمی را مشغول و درگیر میکند.
اما
هنر اگر با لباسِ نویسندگی تورا به دام خود بکشاند آنوقت عمیقتر و بیشتر تحت تاثیر قرار خواهی گرفت.
هنر مثل زهر است و نویسندگی عصارهی آن زهر تلخ که نویسنده با میل باطنی خود آن را مینوشد.
و پس از آن شاید روزهایی درام، رمانتیک و گاهی خشن و خطرناک را تجربه کند اما در برهههایی حساس و طاقت فرسا دلش تنها طالب آرامش و تنهایی است!.
تنهایی با خیالِ آنچه و یا آنکس که جوهر قلمش را گرم نگه داشته است.
از طرفی فقدان عاشقانههایش اورا عذاب میدهند و از سویی دیگر مطلق بودن آرامشِ نقش بسته در وجودش را پرستش میکند.
راهی که هنر مقابل هنرمند و شیوهی طیکردنی که نوشتن پیش روی نویسنده میگذارد درست آن چیزیست که تفاوتی مهم و اساسی بین او و دیگر مردمان دنیا ایجاد میکند.
آری اگر روزی در تارِ تنیده شدهی هنر اسیر شوی نه دلت ترکِ آن را میخواهد و نه ماندن در آن را. خلوتهای یک هنرمند، خواه مشغول به هنر اول باشد و خواه به هنر هشتم! خلوتهای کلافه کنندهای است چون هرگز تنها به استقبالش نمیرود بلکه با ذهنی پرهیاهو و پر از رویاست، رویاهایی که عموما دستنیافتنی هستند؛ هنرمند با این احوال راهی خلوت میشود و ذهن خود را در جهت عدم دسترسی به رویاهایش با نوشیدن فنجانهای مکرر قهوه و سرگرم شدن به هنرش است که آرام میکند و در نهایت به خلوت خود خاتمه خواهد داد.
هنر اینگونه است؛ تا مزهی زهرش را نچشی حقِ قضاوت رفتارِ هیچ هنرمندی را نداری!
هنر همینقدر شگرف است اما تا دربندش نباشی هرگز سخنان من را درک نخواهی کرد.
هنر را باید با قلبت بشنوی، با روحت لمس کنی و با ذهنت به اشتراک بگذاری…
همین و دگر هیچ…
آیلین عبدی
حوالی ساعت ۰۴:۰۰ صبحِ هفدهم دی ماه هزار و چهارصد.
آخرین نظرات: