برای فرزندان قلمم!
جریان عاشقانهها
جادهای به مقصد آسمان
ساحل بیکران عشق
شما آثار چاپ شدهی رسمی من تا به اکنون هستید.
زمانی که برای اولین بار در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در اردیبهشت سال هزار و سیصد و نود و هشت فرزند اولم را از نزدیک دیدم و به برگبرگش، نگاهی سریع انداختم؛ هرگز فکر نمیکردم که دوستانی دیگر برایش به چاپ برسانم.
اما عشقِ چاپ داستانی که مدتها ایدهاش را در ذهنم داشتم روز به روز بیشتر و بیشتر در جانم رخنه میکرد.
جریان عاشقانهها داشت بزرگ میشد و به چاپ دوم رسیدنش هم گویی انگیزهای به جنس اراده به من پژواک کرد.
از همان روزها آنقدر محکم و با جسارت قلم را به نیت اتمام داستان به دست گرفتم که انگار استادی بودم در آستانهی چهل سالگی! نه یک نوجوانِ شیفته به ادبیات فارسی، داستان و شعر…
آری در دبیرستان هنگام تدریس دبیران، آرام نداشتم و قلم را یواشکی به رقص در میآوردم.
در سکوت پاییزی شبها، آنچنان با قدرت مینوشتم که خواب جرات نداشت به سراغم بیاید و صبح با همان احساسات غنی شده با عشق راهی دبیرستان پُرکلیشهام میشدم…
جادهای به مقصد آسمان را خلق کردم و از حوالی روزهای پایانی همان سال او دومین فرزند قلم من عنوان شد.
درخشید و خودش میداند که جایگاهی بسیار ناب در قلبم دارد اما قول داده که همواره از تجربیات جریان عاشقانهها بیاموزد.
اما ساحل بیکران عشق که هنگام نگارشش کمی از تب و تاب افتاده بودم!
ساحل بیکران عشق بچهای است کمی مغرور و سختپسند، او هیچگاه با جریان و جاده همبازی نشد!
مهربانی و سخاوت *جریان عاشقانهها* را ندارد و هرگز جسارت و اعتماد به نفس *جادهای به مقصد آسمان* را هم نخواهد داشت؛ *ساحل بیکران عشق* خاص است و آرام البته اندکی هم گوشهگیر و خودش را جدا از بقیه میداند.
اما چه کنم که او هم به اندازهی خودش جوهر عشق را در قلبِ قلمم چکانده و قرار شده که فرزندان بزرگترم همواره شیوههای آسان گرفتن زندگی را به ته تغاری قلم من بیاموزند… البته ساحل بیکران عشق فعلا ته تغاری است! قطعا بعد از متولد شدن دیگر فرزندانم، اخلاقش بهتر خواهد شد.
فرزندان زیبایم، درخشش شما افتخار من است؛ بسیار دوستتان دارم.
همین و دگر هیچ…
آیلین عبدی
شانزدهم اسفند هزار و چهارصد…
آخرین نظرات: